یافتن گمشده‌ها؛ تخصص خانم کارآگاه‌

یافتن گمشده‌ها؛ تخصص خانم کارآگاه‌

«دخترم ۱۵ سال بیشتر نداره؛ آخرین بار برای رفتن به کلاس زبان از خونه رفت بیرون اما دیگه برنگشت… مادرم آلزایمر داره و گم شده. خواهش می‌کنم تا اتفاقی براش رخ نداده پیداش کنید… همسر و فرزندم برای رفتن به خونه یکی از اقوام از خونه خارج شدند و هنوز برنگشتن. نمی‌دونم چه بلایی سرشون اومده…» این‌ها، چکیده‌ اظهارات افراد نگران و مضطربی است که هر روز راهی اداره چهارم پلیس آگاهی تهران می‌شوند تا برای پیدا کردن گمشده‌شان از مأموران کمک بخواهند.

به گزارش مجله لوکس،  «دخترم ۱۵ سال بیشتر نداره؛ آخرین بار برای رفتن به کلاس زبان از خونه رفت بیرون اما دیگه برنگشت… مادرم آلزایمر داره و گم شده. خواهش می‌کنم تا اتفاقی براش رخ نداده پیداش کنید… همسر و فرزندم برای رفتن به خونه یکی از اقوام از خونه خارج شدند و هنوز برنگشتن. نمی‌دونم چه بلایی سرشون اومده…» اینها، چکیده‌ اظهارات افراد نگران و مضطربی است که هر روز راهی اداره چهارم پلیس آگاهی تهران می‌شوند تا برای پیدا کردن گمشده‌شان از مأموران کمک بخواهند؛ اداره‌ای که مربوط به افراد فقدانی یا همان گمشده‌هاست؛ همان‌هایی که ناگهان و بدون برجا گذاشتن ردی از خودشان گم می‌شوند و چنان آشوبی به دل عزیزانشان می‌اندازند که تنها امیدشان پس از خدا می‌شود افسرانی که در اداره چهارم پلیس آگاهی تهران مشغول به‌کار هستند و تخصص‌شان یافتن افراد گمشده است. هر چند بسیاری از افراد گمشده با تلاش افسران پلیس، خیلی زود پیدا می‌شوند و به آغوش خانواده برمی‌گردند اما تحقیقات در برخی از پرونده‌ها پیچیده و کاملا تخصصی‌ است. افسران پلیس گاهی مجبور می‌شوند برای حل این پرونده‌ها به‌دنبال سوزن در انبار کاه بگردند و در این میان هر چند موفق می‌شوند سرنوشت فرد گمشده را کشف کنند اما نتیجه تحقیقات‌شان‌گاهی دردناک و هولناک است و این یعنی فرد گمشده فوت شده یابه قتل رسیده است.

اینجا اداره چهارم پلیس آگاهی تهران است و جالب است بدانید که یکی از افسران زبده این اداره که تاکنون از پرونده‌های زیادی رازگشایی کرده، سرهنگ زهرا غفاری است که قریب به ۲۰سال از فعالیتش در اداره فقدانی‌ها می‌گذرد. این خانم کارآگاه، علاقه‌ زیادی به فیلم و سریال‌های پلیسی  دارد و کتاب‌های جنایی زیادی خوانده و گاهی از آنها برای حل پرونده‌هایش الهام گرفته است. می‌گوید به‌دلیل عشق به کارش و تبدیل شدن به کارآگاهی زبده، قدم در این راه پرخطر و هیجان انگیز گذاشته  و حالا در گفت‌وگو با همشهری از جزئیات کارش و اینکه چطور از دل پرونده‌ها، سرنخ‌ها را بیرون می‌کشد می‌گوید.

ابتدا خودتان را معرفی کنید؟

من زهرا غفاری هستم. متولد سال۵۷. سال۷۸ وارد دانشگاه افسری شدم و از اواخر سال۸۱ در اداره آگاهی تهران کارم را شروع کردم. در این بین هر ازگاهی هم دوره‌های مختلفی مانند دوره بدرقه متهمان، دستگیری و عملیات را گذرانده‌ام. حدود ۲سالی هم می‌شود که به درجه سرهنگ تمامی رسیده‌ام و حدود ۲۰سال است که روی پرونده‌های افراد گمشده یا فقدانی کار می‌کنم.

روزانه چند پرونده در اداره چهارم، تشکیل می‌شود؟

معمولا بالای ۲۰مورد. از صبح که کارمان شروع می‌شود، ارباب‌رجوع‌ها روبه‌روی من و همکاران دیگرم در این اداره قرار می‌گیرند و شرح می‌دهند که آخرین بار عزیزشان، ‌برای انجام چه کاری از خانه خارج شده و دیگر برنگشته است. بسیاری از آنها مضطرب و نگران هستند. حق هم دارند. من و همکارانم باید آنها را به آرامش دعوت کنیم تا بعد بتوانیم سؤال‌هایی که به کشف حقیقت کمک می‌کند را از آنها بپرسیم. مانند اینکه آخرین بار چه لباسی تن فرد گمشده بود؟ کجا ناپدید شد؟ با چه افرادی در تماس بود و سؤال‌های دیگری که به کشف حقیقت کمک می‌کند. در ادامه روند تحقیقات، آنها عکسی از فرد گمشده به ما ارائه می‌دهند که در پرونده قرار می‌گیرد و تحقیقات شروع می‌شود. از بررسی دوربین‌های مداربسته گرفته تا تحقیقات میدانی. البته در این بین، اقدامات اطلاعاتی و پلیسی هم صورت می‌گیرد که گاهی محرمانه است و نباید شیوه و شگردهای پلیسی عنوان شود.

از روند این پرونده‌ها بگویید و اینکه معمولا سرنوشت افراد گمشده، به کجا می‌رسد؟

هر پرونده‌ای که تشکیل می‌شود، ‌زمان می‌برد تا به نتیجه برسد. رازگشایی از بعضی پرونده‌ها راحت‌تر است. چون گاهی ۲۴ساعت بعد فرد گمشده، پیدا می‌شود. این مسئله معمولا مربوط به گم شدن نوجوان‌هاست. آنها معمولا به حالت قهر خانه را ترک می‌کنند و نزد دوستان‌شان می‌روند و بعد از ۲۴ساعت به خانه برمی‌گردند. تعدادی دیگر هم به‌دلیل اختلاف با اعضای خانواده، خانه را ترک می‌کنند تا نزدیکان‌شان دچار نگرانی شوند. اما در پرونده گم شدن کودکان، ماجرا فرق می‌کند. آنها گاهی در جاهای شلوغ دست والدین‌شان را رها می‌کنند که سرنوشت‌شان یا به آدم‌ربایی منجر می‌شود و یا توسط مردم پیدا شده و تحویل کلانتری یا بهزیستی می‌شوند.
البته پرونده‌های دیگری هم هست که سرنوشت گمشده‌ها به راحتی مشخص نمی‌شود. گاهی زمان زیادی می‌برد تا به نتیجه برسد. ممکن است حتی ماه‌ها طول بکشد و در این پرونده‌ها گاهی معلوم می‌شود که فرد گمشده به قتل رسیده است.

می‌توانید بگویید چند درصد از پرونده‌های افراد گمشده، سرنوشت‌شان با قتل گره خورده است؟

اگر پرونده‌های مهم تجمیع شود، شاید بتوان گفت از هر ۱۰پرونده مهمی که درباره افراد گمشده طی چندماه تشکیل شده، ۲پرونده به جنایت ختم شده است. یعنی سالانه شاید به تعداد انگشتان دست هم نرسد. هرچند این آمار دقیق نیست و تنها نظر من به‌عنوان افسری است که سال‌ها در اداره افراد گمشده کار می‌کند.

نظر خودتان درباره شغل‌تان چیست؟به نظر کار بسیار سخت و دشواری است.

کار پلیس، سختی و دشواری‌های زیادی دارد و فقط عشق و علاقه است که باعث می‌شود وارد این شغل شوی. مخصوصا برای یک زن. اما به عقیده من در سال‌های اخیر ‌نگاه‌ها به پلیس زن تغییر کرده است. این روزها نگاه افراد به پلیس زن، کاملا مثبت است و همیشه از هوش و ذکاوت خانم‌های پلیس تعریف می‌شود؛ اینکه زن‌ها در پرونده‌ها دقیق هستند و حضورشان در اداره‌های مختلف پلیس آگاهی تهران و حتی جاهای دیگر الزامی است.

از زندگی شخصی خودتان بگویید؛ نظر خانواده‌تان درباره شغل‌تان چیست؟

من از کودکی عاشق هیجان بودم و پای تماشای فیلم‌هایی می‌نشستم که در ژانر اکشن و پلیسی بودند. کتاب‌های پلیسی می‌خواندم. فیلم و سریال‌های خانم مارپل، شرلوک هولمز، پوآرو را تماشا می‌کردم. حتی الان هم به تماشای این فیلم‌ها می‌نشینم تا از آنها ایده بگیرم برای کشف سرنخ در پرونده‌ها. خانواده‌ام وقتی علاقه مرا دیدند نه‌تنها مخالفتی نکردند بلکه تشویقم کردند تا به‌دنبال هدفم بروم و برایم آرزوی موفقیت کردند. من با اطمینان و عشق و علاقه در این حرفه قدم گذاشتم و بعد با همسرم که او هم در اداره آگاهی تهران کار می‌کند و پلیس است، آشنا شدم و با یکدیگر ازدواج کردیم. چون همسرم خودش پلیس است، سختی‌های این شغل را کاملا درک می‌کند و به هیچ عنوان مشکلی با کار من ندارد. گاهی پیش می‌آید تمام طول روز سرگرم کارم هستم و برای کشف پرونده‌ها ناچارم به محل حادثه‌ها بروم. زمان مجردی‌ام، مادرم گاهی با من همراه می‌شد اما بعد از ازدواجم با شوهرم، سر صحنه‌ها می‌روم برای انجام تحقیقات میدانی.

چه جالب که همسرتان پلیس است. فرزندانتان چطور؟ به این حرفه علاقه‌مند هستند؟

ما یک دختر ۱۳ساله داریم. دخترم با وجود مشقت و سختی‌های این شغل، باز هم دلش می‌خواهد پلیس شود. هر وقت می‌بیند من در حال کار کردن روی یک پرونده هستم، کنار من می‌نشیند و با عشق و علاقه یادداشت‌های مرا می‌خواند. معمولا برای کشف اسرار افراد گمشده و پرونده‌هایی که احتمال قتل وجود دارد، سرنخ‌ها را یادداشت‌برداری می‌کنم تا زودتر به نتیجه برسم.

شیرین‌ترین لحظه‌ها در کارتان چه بوده‌اند؟

پرونده‌های مربوط به کودکان گمشده حساسیت ویژه‌ای برای پلیس و خود من دارند. شیرین‌ترین لحظه‌ها، زمانی است که کودک گمشده‌ای را پیدا می‌کنم و لحظه در آغوش کشیدن او توسط پدر و مادرش را می‌بینم.

پرستار رنگ‌پریده

 کشف اسرار یک پرستار بیمارستان که اقدام به فروش نوزادان می‌کرد از دیگر خاطرات خانم غفاری است. او می‌گوید: ما در ابتدا با شکایت‌هایی روبه‌رو شدیم که از گم شدن نوزادان در یک بیمارستان حکایت داشت. تحقیقات‌مان را شروع کردیم و پرسنل بیمارستان می‌گفتند که به ۲ فرد غریبه که به آنجا می‌آمدند و بیماران را زیرنظر می‌گرفتند، مشکوک هستند. با این حال من و همکارانم برای تحقیقات بیشتر راهی بیمارستان شدیم. آن روز از پرسنل بیمارستان که احتمال داشت سرنخی از دزدان نوزادان داشته باشند تحقیق کردیم. در جریان تحقیقات‌مان به سراغ یکی از پرستاران رفتم. وقتی داشتم از او سؤال می‌پرسیدم متوجه حالت عجیبش شدم. رنگش پریده بود و تمرکز نداشت. به او شک کردم و با توجه به شم پلیسی‌ام، مطمئن شدم که کاسه‌ای زیر نیم کاسه اوست. برای همین او را با دستور قضایی بازداشت کردم و به اداره بردم. این زن در جریان ادامه بازجویی‌ها اعتراف کرد که ۳نوزاد را پس از تولد در بیمارستان دزدیده و آنها را به زوج‌هایی که بچه‌دار نمی‌شدند و از قبل آنها را شناسایی کرده بود، فروخته است.

ناگفته‌های پرونده شهلا

پرونده شهلا جاهد که به اتهام قتل همسر ناصر محمدخانی، فوتبالیست معروف کشورمان به دارمجازات آویخته شد، هنوز هم از مهم‌ترین پرونده‌های جنایی کشور به شمار می‌رود. قریب به ۲۰سال از این جنایت می‌گذرد و یکی از خاطرات جالب و به یاد ماندنی سرهنگ زهرا غفاری، افسر اداره چهارم پلیس آگاهی تهران به زمان دستگیری شهلا برمی‌گردد. یعنی همان روزهایی که او، تازه کارش را در اداره آگاهی تهران شروع کرده بود و دلش می‌خواست تبدیل به یک کارآگاه موفق شود.«آن روزها، شهلا تازه به اتهام قتل لاله سحرخیزان، همسر ناصر محمدخانی دستگیر شده بود. تقریبا هر روز در اداره آگاهی از او تحقیق می‌شد و هر بار در اتاق بازجویی کنار شهلا می‌نشستم تا کارآگاهان مرد در حضور یک پلیس زن از شهلا تحقیق کنند. آن زمان شهلا هنوز به قتل اعتراف نکرده بود و با حاشیه‌سازی و دروغ‌بافی سعی داشت خودش را بی‌گناه نشان بدهد اما او در آخرین جلسه بازجویی حرف مهمی به من گفت که مطمئن شدم قاتل لاله، خود اوست. آن روز من و شهلا وقتی برای چند لحظه در اتاق تنها شدیم، او رو کرد به من و گفت: «من به‌خاطر علاقه شدید و عشقم به ناصر، هرکاری حاضرم انجام بدهم.» شهلا این جمله را با لحنی عجیب به من گفت. تا قبل از این تردید داشتم که آیا او قاتل است یا نه، اما پس از گفتن این جمله دیگر مطمئن شدم و حتی به افسر بازجو گفتم که شهلا چنین جمله‌ای را نزد من بر زبان آورد. سرانجام بعد از چند روز شهلا به قتل همسر ناصر محمدخانی اعتراف کرد و من از اینکه توانسته بودم در بدو ورودم به اداره آگاهی با چنین پرونده مهمی مواجه و متوجه قاتل بودن وی شوم، احساس غرور و رضایت می‌کردم.

قتل هولناک پیرزن

یکی دیگر از پرونده‌ها که با ذکاوت سرهنگ غفاری فاش شد، قتل هولناک زنی ثروتمند در پایتخت بود. «وقتی گزارش ناپدید شدن این زن به ما اعلام شد، من از همان لحظه گفتم او به قتل رسیده است. خودم احساس می‌کنم حس ششم قوی دارم و شاید این حس به‌دلیل سال‌ها تجربه کاری‌ام است. من و همکارانم هر روز برای تحقیق به محل زندگی زن گمشده می‌رفتیم و هیچ سرنخی نداشتیم تا اینکه به‌صورت اتفاقی یکی از همسایه‌ها گفت، وی آخرین بار سوار ماشین فردی به نام ابراهیم شده است. حالا ابراهیم که بود؟ راننده‌ای بود که در آژانس خودرو در همان محل کار می‌کرد. من به سراغ ابراهیم رفتم و چند تا سؤال از او پرسیدم. بعد به همکارانم گفتم که او مشکوک است و به‌نظر می‌رسد اطلاعاتی از زن گمشده دارد. چند روز بعد ابراهیم دستگیر شد و به قتل با انگیزه سرقت اعتراف کرد. او با همدستی دوستش زن ثروتمند را کشته و جسدش را مثله کرده بودند. ما فقط توانستیم موهای او را پیدا کنیم و اگر ابراهیم دستگیر نمی‌شد و فرار می‌کرد، شاید هرگز اسرار قتل زن گمشده فاش نمی‌شد.»

اسرار کلاهبردار عجیب

همه پرونده‌هایی که خانم کارآگاه پرده از اسرار آن برداشته، پرونده‌های قتل و جنایت نیست. او با هوش و ذکاوتی که دارد توانسته راز یک کلاهبرداری را نیز کشف کند. ماجرای این پرونده به سال۸۲ برمی‌گردد. همان روزهایی که سرهنگ زهرا غفاری تازه کارش را شروع کرده بود.«سال۵۷  زنی اعلام کرده بود که همسرش در جریان انقلاب و تظاهرات شهید شده و توانسته بود با ثبت نام شوهرش به‌عنوان شهید، ماهانه از بنیاد شهید حقوق بگیرد. این ماجرا ادامه داشت تا سال۸۲. آن موقع یکی از دختران وی قصد داشت ازدواج کند و چون به اذن پدر نیاز داشت، مادرش باید ازدادگاه نامه دریافت می‌کرد. قاضی، پرونده را به اداره ما ارجاع داد و من باید به‌صورت قطعی شهید شدن پدر را اعلام می‌کردم. پس از تماس با دفتر مخابرات روستایی در شمال شرق ایران که زادگاه پدر خانواده بود به ماجرا مشکوک شدم تا جایی که مشخص شد که پدر خانواده اصلا شهید نشده است. مرد جوان در سال۵۷، خانواده‌اش را ترک کرده و زندگی جدیدی در پیش گرفته بود و همسرش هم ادعا کرده بود که وی شهید شده تا بتواند از بنیاد شهید حقوق دریافت کند که دستش رو شد.

ماجرای جوان معتاد و خوردن شیر!

اواسط سال۸۵ بود که گزارش ناپدید شدن زنی به پلیس آگاهی پایتخت اعلام شد. آنطور که فرزندان این زن می‌گفتند، وی بیماری آلزایمر داشت و به طرز مشکوکی ناپدید شده بود. اسمش معصومه بود و ما تلاش زیادی کردیم تا ردی از او به‌دست بیاوریم اما هیچ سرنخی به‌دست نیامد. حدود ۲سال از ماجرای گم شدن معصومه می‌گذشت و فرزندانش چند روز یک‌بار به اداره می‌آمدند تا ببینند سرنخی از او به‌دست آورده‌ایم یا نه. تا اینکه یک روز پسر کوچک معصومه و برادر بزرگش به اداره آگاهی تهران آمدند. آن روز پسر کوچک معصومه توجهم را جلب کرد. او به موادمخدر اعتیاد داشت و رفتارش به‌نظرم مشکوک بود. او تا پیش از این گفته بود که وقتی مادرش گم شد، برای خرید سیگار از خانه بیرون رفته بود. اما چون آن روز به او شک کرده بودم خواستم که یک‌بار دیگر ماجرای گم شدن مادرش را تعریف کند. پسر جوان این بار گفت که روز گم شدن مادرش برای خرید شیر از خانه بیرون رفته بود. پرسیدم برای چه‌کسی شیر خرید و جواب داد که خودش. شکّم به او بیشتر شد. می‌دانستم اعتیاد شدیدی به موادمخدر دارد و این را هم می‌دانستم که افراد معتاد شیر مصرف نمی‌کنند که اثر مواد از بین نرود. تصمیم گرفتم بار دیگر از او بازجویی کنم. در همین بازجویی بود که او اعتراف کرد که مادرش را کشته و جسدش را در چاه خانه انداخته و انگیزه‌اش نیز رسیدن به پول و ارثیه بوده است.

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا