ما غفلتزدگان هنوز سرگرم با روزمرگی. ما همیشه دقیقهنودیها که اگر حالا بعد از اردوی امام در کربلا و در آستانه عاشورا از پیوستن به قافله عاشورا بازبمانیم، باید که افسوسکشان در انتهای قافله توابها جا خوش کنیم. کاروان امام هنوز یار میگیرد. چند روزی فرصت هست. دقیقهنودیها کفش به گردن آویخته و قلب در دست گرفته «وادخلالباب سجدا» خودشان را به قافله برسانند. چیزی تا عاشورا نمانده…
به گزارش مجله لوکس، مهدی مولایی در کانال تلگرامی عجم علوی نوشت:
حالا کاروان بزرگ و پربرگوسازی که هفتهها قبل، از مکه و مدینه آهنگ عراق کردهبود و با جمعیتی گزاف و توشههایی بار شده بر شتران قدم به مسیر گذاشتهبود که آخرت امت را بسازد و دنیاشان را سامان دهد، قدم بر خاکهای نرم و داغ عراق گذاشتهاست؛ خاک نینوا. کاروان حالا گرچه به جمعیت آغازین روزهای خویش نیست، اما هنوز همان روح سرزندگی و محبت و نشاط میانشان زنده است. کودکان خندان و دوان میان اسبان و شتران بازی میکنند. مرد صاحب کاروان پیشتر از همه در حرکت است؛ بلندقامت پرچمدار قافله در پی او روان. همیشه یک گام عقبتر و مشکهای متعدد آویخته از جهاز شتران همگی پرآب. آنسوتر، در منزلی دیگر، وهب هنوز تازهدامادی نصرانی است به همراه عروس نوبخت خویش و مادری همراه؛ و زهیر عاقلهمردی ریش سپیدکرده و عثمانی در منزلی قبل از نینوا؛ که تعمداً آهسته میراند که به کاروان از حجاز آمده تلاقی نکند. حر پسر یزید ریاحی هم به لشکری بزرگ و کلافه از آفتاب داغ نینوا، حالا روزهاست که در منزل کربلا اردو زده تا سد راه مرد صاحبکاروان شود؛ به خشم، به خصم. بشیر بن عمرو هنوز پدری نگران است از اسارت فرزند خود در مرز ری. میفهمی که چه میگویم. هنوز هر کسی به کار خود مشغول است. هنوز هر کسی سر و سودای زندگی خود را دارد. نگران عروس و فرزند خویش است. هنوز ما مثل وهب و زهیر و بشیر و دیگران با روزمرگیهای خود سرگرمیم. برق شمشیرها در آفتاب عراق نتابیده هنوز. خاکی به پا نشده. خونی نریخته. خیمهای نسوخته. گوشوارهای… چند روزی مانده هنوز. پیوستن اصحاب به مرد صاحبکاروان آغاز گشته. از اکناف، یلان تکسوار به گردنی خمیده و چکمههایی آویخته از گردن به کاروان کمجمعیت نینوا میپیوندند. السابقون از آغاز راه، از منزل مکه با کاروانند و کمتوفیقترها با تأخیر منزل به منزل به او میپیوندند و بیعت میکنند. السابقون امروزین هم، از روز عرفه، از منزل مکه به قافله امام پیوستهاند و با او در حرکتند. از ذیالحجه. دلهاشان در گرو امام است و با او سیر میکنند تا کربلا و تا قتلگاه و ما کمتوفیقترها آخرین لحظاتی است که توفیق پیوستن به این کاروان را داریم، با تأخیر. همچون زهیر و حر. ما لحظهآخریها. ما غفلتزدگان هنوز سرگرم با روزمرگی. ما همیشه دقیقهنودیها که اگر حالا بعد از اردوی امام در کربلا و در آستانه عاشورا از پیوستن به قافله عاشورا بازبمانیم، باید که افسوسکشان در انتهای قافله توابها جا خوش کنیم. کاروان امام هنوز یار میگیرد. چند روزی فرصت هست. دقیقهنودیها کفش به گردن آویخته و قلب در دست گرفته «وادخلالباب سجدا» خودشان را به قافله برسانند. چیزی تا عاشورا نمانده…